دیگه کافیه!

درداستان هایی که شخصیات آن را اشیا و حیوانات تشکیل میدهند، کودک به راحتی میتواند خود را به جای آن شخصیت قرار دهد. در این پست، داستان در مورد صبر و بردباری را مطالعه خواهید کرد.

داستان در مورد صبر و بردباری :

نکته آموزشی داستان:

 بردباری و صبوری

 

نکته اخلاقی داستان:

روحیه صبر به شما کمک می کند که شرایط دشوار را تحمل کنید، تا وضعیت شما بهبود یابد.

 

عذاب وجدانعزت نفس چیست

داستان در مورد صبر و بردباری

روزی روزگاری دو تا در، توی یک خانه بودند. یکی درِ قشنگ اتاق پذیرایی و دیگری درِ معمولی حمام بود.آن ها هر دو، زندگی مصیبت باری داشتند، چون آن خانه پر بود از بچه های تُخس و شیطون که دائم به این طرف و آن طرف می دویدند و در ها رو لگد می زدند و محکم به هم میکوبیدند.شب ها وقتی همه خواب بودند، درها در مورد اتافاقات روز با هم درد دل میکردند.درِ اتاقِ پذیرایی همیشه خسته و بیمار بود و با خشم و عصبانیت حرف می زد. ولی در حمام او را آرام می کرد و می گفت:

 “نگران نباش این رفتار آنها طبیعی است. آنها بچه اند و به زودی این دوران را پشت سر می گذارند و عاقل می شوند. کمی صبر و تحمل داشته باش، خواهی دید که اوضاع خوب خواهد شد.”

به این ترتیب در اتاق پذیرایی آرام می گرفت.

ولی یک روز،

بعد از یک مهمانیِ بزرگ که مهمان ها بارها و بارها به درها لگد زدند و آن ها را به هم کوبیدند، در اتاق پذیرایی سرانجام صبرش را از دست داد و گفت:

” دیگر بس است! دیگر کافی است! یک دفعه دیگر کسی مرا به هم بکوبد، می شکنم و یک درس حسابی به آن ها می دهم.”

این دفعه او به حرف در حمام گوش نکرد و روز بعد، به محض این که یکی از افراد خانواده در اتاق پذیرایی را به هم کوبید، در شکست!بزرگتر ها، بچه ها رو دعوا کردن و به بچه ها هشدار داده شد که بیشتر مراقب درها باشند و آن ها را محکم به هم نکوبند.این موضوع باعث شد دلِ درِ اتاق پذیرایی خنک بشه. بالاخره مزه ی شیرین انتقام رو چشید!اما بعد از گذشت چند روز، پدر و مادر تصمیم گرفتند درِ شکسته را، که هم خیلی زشت بود و هم جرق و جرق صدا می داد، عوض کنند.اونا به جای تعمیر درِ شکسته، تصمیم گرفتند آن را تعویض کنند. به همین منظور درِ پذیرایی رو درآوردند و بیرون از خانه انداختند.در زیبای اتاق پذیرایی وقتی خودش رو توی سطل آشغال دید، از کاری که کرده بود پشیمان شد، چون از خودش صبر و تحمل نشان نداده بود.حالا اون رو از خانه بیرون انداخته بودند. امکان داشت کسی بیاد و برای گرم شدن اون رو آتش بزنه، یا این که با ارّه به جونش بیافتند.در این حال، دوستش درِ معمولی حمام در جای خود باقی ماند و بچه ها یاد گرفتند با آن رفتار ملایم تری داشته باشند.خوشبختانه، در اتاق پذیرایی سرانجام آتش نگرفت یا این که اره نشد!در عوض مرد فقیری او را از میان آشغال ها برداشت و اگر چه در شکسته ای بود، ولی برای کلبه محقر او همان هم غنیمت بود. در اتاق پذیرایی خوشحال شد که فرصت آن را پیدا کرد تا دوباره یک در مناسب باشد و به خود قول داد که دیگر در مقابل سختی ها صبور باشد. 

اگر میخوای دیگران عاشقت بشن حتما”

این جا کلیک کن

One thought on “دیگه کافیه!

  1. محمد حسین میگوید:

    سری داستان های سایتتون بسیار عالی و قابل استفاده است. ممنونم

  2. محمدرضا پارسامهر میگوید:

    سلام خسته نباشید واقعا داستانت ن عالی بود خیلی خوب بود ❤️❤️

  3. امیر میگوید:

    سلام خسته نباشید وقت بخییر
    خیلی عالی بود واقعا لذت بردم داستان آموزنده ای بود من حتما این داستان آموزنده را به کانالم میگذارم و بقیه ها هم بخونند

  4. امیر میگوید:

    سلام خسته نباشید وقت بخییر
    عالی بود واقعا لذت بردم داستان آموزنده ای بود من حتما این داستان آموزنده را به کانالم میگذارم و بقیه هم بخونند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *