ابر حریص

این داستان ( ابر حریص ) در مورد ابری صحبت می شود که بدون در نظر داشتن آینده عملی که انجام میدهد، حسادت میکند، طمع و حرص به خرج می دهد و در آخر متوجه اثر کار خودش می شود.

روزی روزگاری ابری بود که در آسمان یک سرزمین بسیار زیبا زندگی می کرد. او یک روز ابر های بزرگتر از خود را دید و خیلی به آن ها حسادت کرد، بنابراین تصمیم گرفت بخاطر این که بزرگتر شود و بیشتر رشد کند، نگذارد هرگز بارانی از او ببارد.

نتیجه حسادت

ابر این کار را کرد و به راستی بزرگ و بزرگتر شد! در حالی که سرزمینش داشت خشک می شد!ابتدا رودخانه ها خشک شدند!سپس مردم، حیوانات و گیاهان از بین رفتند! تا این که سرانجام کل آن سرزمین به یک بیابان بی آب و علف تبدیل شد!ابر اهمیت چندانی به این موضوع نداد اما او نمی دانست که زندگی برفراز یک بیابان چه عواقبی دارد؟در بیابان جایی وجود نداشت که او بتواند آب مورد نیاز خود را برای ادامه رشد از آن بدست بیاورد!بنابر این ابر به آرامی کوچک و کوچک تر شد و نمیتوانست هیچ کاری برای جلوگیری از کوچک شدن خود انجام دهد.سپس ابر به اشتباه خود پی برد و فهمید که حسادت و خودخواهی اش علت کوچک و کوچک شدنش بوده است! اما درست قبل از این که بخار شود، نسیم ملایمی شروع به وزیدن کرد.ابر آن قدر کوچک و کم وزن بود که باد او را با خود برد و به یک سرزمین زیبای دور رساند.جایی که ابر دوباره توانست به اندازه اولیه خود برسد.ابر از این ماجرا درس گرفت و کوچک و فروتن باقی ماند. اما به وقت باریدن آن قدر سخاوت داشت که سرزمین جدیدش حتی سبز تر از قبل شد و به همه مردم خود زیبا ترین رنگین کمان دنیا را بخشید. 

One thought on “ابر حریص

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *