کنترل احساسات با بازسازی شناختی

کنترل احساسات با بازسازی شناختی

در مقاله قبل در مورد کنترل احساسات منفی سخن گفتیم. در این مقاله قصد داریم در مورد کنترل احساسات بیشتر توضیح دهیم و یک روش به نام بازسازی شناختی را بصورت صفر تا صد توضیح دهیم.

کنترل احساسات با بازسازی شناختی

  خب فرض میکنیم که اتفاقی افتاده و احساساتمان کنترل ما را بدست گرفته اند. اجازه دهید یک مثال بزنم و طبق مثال بریم جلو:مدتی است که برای تحلیل رفتار کارمندان یک سازمان، ساعاتی از روز را در آن سازمان می گذرانم.هفته پیش، یکی از کارمندان ( اسمش را میگذاریم آقا سامان چون که جلوتر خیلی باهاش کار داریم) که خلق و خوی اجتماعی بیشتری نسبت به کارمندان آن مجموعه داشت، با یکی دیگر از کارمندان با صدای بلند شوخی کرد و هر دو خندیدند.مدیر مجموعه، عصبانی از اتاقش بیرون آمد و آقا سامان را صدا زد و گوشه ای از مجموعه با لحن کاملا جدی و سفت و سخت بهش گفت: مگه نمیبینی مهمان داریم؟ مگه نمیبینی فردی غریبه این جا نشسته؟آقا سامان که رنگش پریده بود و میخواست جلوی دیگران کم نیاره، گفت خب باشه، نشسته که نشسته!مدیر گفت بار آخر باشه که این صحنه رو میبینم و رفت داخل اتاق و در رو بست.آقا سامان رفت دنبال مدیر و در زد و مدیر در رو باز نکرد. ناراحت شد و کیفش را برداشت و از محل مجموعه خارج شد. حال میخواهیم خودمان را بگذاریم جای آقا سامان و طبق این روش روانشناسی، کنترل احساسات را پیاده کنیم.

۱٫ اول از همه گوشه ای بنشینید و تمام ماجرا را برای خود مرور کنید..

سعی کنید تمام مطالب را به یاد بیاورید. این که چه حسی داشته اید، چه افکاری همراهتون شده اند و چه رفتاری از خودتون نشان دادید. تمام این ها را به یاد بیاورید.

۲٫ یک قلم دستتان بگیرید و تیتر های زیر را بصورت ستونی در دو صفحه کاغذی بنویسید.

هشت مرحله در کنترل احساسات با بازسازی شناختی به شرح زیر است:

  1. اتفاقی که افتاده است
  2. احساساتی که نسبت به اتفاق داشتید
  3. افکار اولیه
  4. افکار حامی
  5. افکار غیر خامی
  6. افکار متعادل
  7. روحیه
  8. برنامه اقدامی

۳٫ در ستون اتفاقی که افتاده است  موقعیتی را یادداشت کنید که فکر میکنید باعث ایجاد روحیه بدتان شده است

آقا سامان ما در این ستون باید بنویسد:من با صدای بلند با فلانی شوخی کردم، مدیر آمد و هر چند صدایش آروم بود، اما جلوی دیگران من را دعوا کرد و من توسط او تهدید شدم.

۴٫ در ستون احساساتی که نسبت به اتفاق داشتید، احساس خود را در خصوص اتفاق بالا ثبت کنید.

فقط حواستون باشه که احساسات یا هیجانات خودتون برو بنویسید و سراغ افکار نروید. در مقاله احساسات هیجانات و روحیه کاملا توضیح داده ام که احساس و هیجان را غالبا میتوانید در یک کلمه خلاصه کنید. در مورد آقا سامان احساس حقارت، ناراحتی، و دل شکستگی صدق می کند.

۵٫ در ستون افکار اولیه، تفکرات اتوماتیک یا آغازین خودتون در مورد موقعیت را بنویسید.

تفکرات سامان شامل موارد زیر میشود.

  • کار من افتضاح بود
  • انگار واقعا در برخورد هایم بد هستم
  • مدیرمون هم آدم احمقیه
  • احساس میکنم بی ارزش هستم
  • انگار آدم بدی هستم و موقعیت ها رو نمیتونم تشخیص بدهم
  • شاید باید کارم را رها کنم

۶٫ از ستون افکار حامی و افکار غیر حامی برای بحث در مورد افکار منفی خودتون استفاده کنید

ششمین قدم در بازسازی شناختی، پر کردن ستون افکار حامی است.در ستون افکار حامی، تمام چیز هایی نوشته شود که به تفکرات اولیه ربط داشته باشه.مثال آقا سامان رو توضیح میدیم:

  • مگر این شوخی من چه ویژگی ای داشت که مدیر ناراحت شد؟
  • شاید نیاز باشه در مورد برخوردهام بیشتر فکر کنم
  • اصلا حواسم به مهمان و فرد غریبه نبود

افکار غیر حامی شامل شواهدی است که افکار اولیه رو تایید نمیکنه

  • شوخی من شاید زشت بود، اما تمام افتضاح نبود و تو اون موقعیت نباید این کار را میکردم
  • این یک شوخی بیان گر این نیست که کلا ارتباطات من اشتباه است و نمیتوانم مدیریت شده ارتباط برقرار کنم
  • درسته برخورد مدیر من کنترل شده نبود، اما این به این معنا نیست که شغلم رو رها کنم

۷٫ ستون افکار متعادل را با نتایجی که پس از تحلیل موقعیت به آن ها دست پیدا میکنید پر کنید.

افکار متعادل، افکاری هستند هستند که بعد از بررسی افکار حامی و غیر حامی  شما را به جایگاهی بهتر می رسانند.شاید اگر در مورد همه چیز با فردی که به آن اعتماد کامل دارید و کاملا واقع نگر است در میان بگذارید، بتواند در پر کردن ستون افکار متعادل به شما کمک کنند.

۸٫ پس از این که تمام افکار و احساساتتون رو مرور کردید، برداشت متعادل خودتون رو از موقعیت یادداشت کنید.

سامان می تواند بنویسد:

  • من واقعا در این صحنه خوب کاری نکردم، اگر حواسم رو جمع میکردم خیلی بهتر بود.
  • عملکرد من، شخصیت من نیست! درسته اشتباه کردم و مدیر به عملکردم اعتراض کرد، اما شخصیت من با عملکرد من یکی نیست!
  • اتفاقا بخاطر همچین شوخی ها قبلا مدیر هم با من خندیده بود! پس شوخی من مساله ای نداشت! اما در اون موقعیت این کار درست نبود.

۹٫ در ستون روحیه هر تغییری در احساستون نسبت به قبل از کل رویه داشتید را بنویسید.

حالا بر اساس تغییر احساسی که داشته اید، بنویسید در موقعیت فعلی چه کاری میتوانید انجام دهید؟اگر توانایی این را دارید با انجام یک کار متفاوت وضعیت را تغییر دهید، باید برنامه تغییر را در نظر بگیریدگاهی اوقات، توانایی عوض کردن موقعیت را در واقعیت ندارید، اما شاید بتوانید تفکرات خود را درباره ی آن موقعیت را تغییر دهید.اگر در مورد موقعیت، با عینکی سالم و با دید واقع بینانه فکر کنید، احساسی متفاوت را در مورد وضعیت تجربه خواهید کرد.

۱۰٫ آخرین قدم این است که برنامه اقدامی را در ستون برنامه خود بنویسید. بنویسید برنامه تان چیست؟ میخواهید چه کاری انجام دهید؟

آخرین قدم در بازسازی شناختی را با ادامه مثال توضیح میدهم:در مورد آقا سامان:ایشون میتونه هر چیزی که میخواهد به مدیرش بگوید، در این قسمت بنویسد.شاید بخواهد معذرت خواهی کند.شاید میخواهد در فرصتی بدون تنش، با او صحبت کند و بگوید که متوجه حضور شخص مهمان نبودم.یا این که تضمین کند که دیگر تکرار نخواهد کردیا هر کار دیگر.کنترل احساسات بازسازی شناختی ابزاری مفید است که به شما کمک میکند در مورد مشکلات به شکلی متفاوت تفکر کنید و در واقع ابزاری برای تغییر روحیه و و هیجانات است.با ما همراه باشید، در هفته های آینده دو مدل دیگر برای کنترل احساسات و متقاعد سازی ارائه خواهیم کرد. 


زندگی شاد

اصول اولیه متقاعد سازی

در این مقاله قصد داریم در مورد چند اصل مهم از اصول اولیه متقاعد سازی صحبت کنیم.

متقاعد سازی چیست؟

بسیاری از افراد احساس می‌کنند که متقاعد سازی به این معناستکه ما دیگران را مجبور به انجام کاری بکنیم که دوست ندارند.در صورتی که کاملا اشتباه است یعنی زمانی که ما دیگران را متقاعد می کنیم، می‌خواهیم با خود شفاف شوند، یعنی دیگر مطلبی در ذهن آن ها گنگ باقی نماند.اگر این موضوع را بدانیم به راحتی می توانیم دیگران را متقاعد کنیم.اصول اولیه متقاعد سازی که میخواهیم این جا در مورد آن صحبت کنیم عبارت است از:شفاف سازی، زیبایی، پوشش، همسان سازی، ادراک و دنیای مطلوب.

اصول اولیه متقاعد سازی

شفاف سازی چیست؟

اولین اصل از اصول اولیه متقاعد سازی عبارت است از شفاف سازیحتما برای شما هم پیش آمده است که می خواستید محصول یا خدمتی را خریداری نمایید،اما شک داشته اید آیا این محصول یا خدمت برای شما مناسب است یا نه.و اگر کسی شما را می توانست به درستی متقاعد کنند که این محصول برای شما مفید استو یا مفید نیست دیگر بدون نیاز به فکر کردن اضافه می توانستید آن محصول را خریداری نمایید و یا می توانستید بدون فکر اضافه در هر آن محصول کنار بگذارید. 

متقاعد سازی در کجا برای شما مفید است؟

اگر می خواهید در جای استخدام شوید،باید طرف مقابل را متقاعد کنید تا بتوانند به راحتی شما را استخدام کند.اگر می خواهید خواستگاری بروید باید متقاعد کنید که شما فرد مناسبی هستید.اگر فروشنده هستید،باید ترغیب کنید که اگر از شما بخرند سود خواهند کرد و در پایان خرید نیز خوشحال باشند.اگر فرزند دارید باید بتوانید او را متقاعد کنید تا به صحبت‌های شما گوش دهد و کارهایی را که از او می خواهید به راحتی انجام دهد.  اصول اولیه متقاعد سازی 

مراحل قبل از متقاعد سازی

مرحله بعد در اصول اولیه متقاعد سازی، دقت به مراحل قبل از متقاعد سازی است.

زیبایی

ابتدا شما باید ظاهر خیلی خوبی داشته باشید یعنی حداقل زیبای ممکن.

زیبایی چیست؟

بسیاری از افراد احساس می‌کنند که باید همچون ستارگان سینما باشند تا زیبا به نظر برسند.در صورتی که کاملا اشتباه است!همه ما به نوعی زیبا هستیم اما این را نمی دانیم که زیبایی فقط داشتن یک چهره زیبا نیست.زیبایی در بسیاری از موارد نهفته است که ما آنها را نمی بینیم.حتما برای شما هم اتفاق افتاده که افرادی را دیده اید که زیبایی ظاهری ندارند اما برای دیگران بسیار محبوب هستند و دیگران آنها را دوست دارند.آیا افراد زیبا هستند یا مهره مار دارند؟در صورتی که این افراد محبوب هستند. زمانی که محبوب باشیم زیبا به نظر میرسیم.پس باید بدانیم که اگر می‌خواهیم کسی را متقاعد کنیم در ابتدا باید محبوب باشیم  

آیا پوشش ما در متقاعد سازی تاثیر دارد؟

 باید بگویم بله.چرا که مغز انسان از ۳ تا ۳۰ ثانیه به انسان ها فرصت می‌دهد تا خود را ثابت کنند و در مورد آنها قضاوت می‌کند.یعنی زمانی که شما فردی را می بینیم در عرض ۳ تا ۳۰ ثانیه در مورد او قضاوت می کنیم و مغز بسته می‌شود.پس باید بدانیم فرصت اندکی داریم تا خود را به دیگران ثابت کنیم.برای همین ما باید بدانیم که ظاهر و پوشش مناسبی برای هر مکان داشته باشیمیعنی باید بدانیم لباسی که در منزل میپوشیم مناسب شرکت در مکانهای عمومی نیستو لباس های رسمی که در بیرون می پوشیم نیز مناسب برای جمع های خانوادگی نیست.فکر میکنم مطالعه مقاله اثر هاله ای در متقاعد سازی بتواند کمکتون کند.

همسان سازی

مورد بعدی در اصول اولیه متقاعد سازی این است که افراد کسانی که شبیه خود هستند را دوست دارند.یعنی زمانی که ما کسی را می بینیم که هم دانشگاهی ما بوده احساس خیلی خوبی داریم.زمانی که متوجه می شویم که همشهری ماست،همزبان ماست یا همچون ما لباس پوشیده است خوشحال می شویم و احساس می کنیم خودی است.پس اگر می‌خواهیم محبوب باشیم باید همانند دیگران باشیم یعنی خوبی به نظر برسیم.خوبی به نظر رسیدن یعنی اینکه ما باید بیاییم و خود را شبیه دیگران کنیم.ممکن است برداشت های اشتباهی از این مطلب صورت بگیرد که آیا ما باید خود را شبیه دیگران کنیم و همرنگ جماعت شویم.در صورتی که اشتباه است منظور ما این است که زمانی که طرف مقابل ما به زبانی صحبت می کند که ما هم می توانیم با آن زبان صحبت کنیم.

 برای مثال

زبان انگلیسی و زبان ترکی، لری، کردی و فارسی.زمانی که با آن زبان صحبت می‌کنیم درک می‌کنند. بنابراین حس بسیار مثبتی از ما دریافت می‌کنند.و یا حتی از نظر ظاهر شما فکر کنید در جمعی قرار گرفته اید. آن ها با پوشش های سنتی خود زندگی می کنند و شما می خواهید با لباس های کاملا رسمی در آنجا حضور پیدا کنید آن ها حس مثبتی از شما نمی گیرند.اما اگر شما لباس های آنها را بر تن کنید و در آنجا حضور یابید آنها بسیار خوشحال شده و از شما استقبال می کنند چرا که احساس می کنند شما هم از خودشان هستید.این همسان‌سازی علاوه بر پوشش و زبان ، در زبان بدن نیز کاربرد دارد.یعنی زمانی که طرف مقابل ما می‌نشیند بهتر است ما هم بنشینیم و اگر طرف مقابل ما ایستاده است بهتر است ما نیز در جلوی او ایستاده باشیم.حتی می‌توانیم لحن طرف مقابلمان را نیز تقلید نماییم.بدین صورت که او بسیار آرام آرام صحبت می کند و با آرامش سخن می‌گویند، ما نیز با آرامش سخن بگوییم.اگر کسی وجود دارد که بسیار سریع سخن گویند بهتر است که ما نیز سرعت کلام خود را بالا ببریم. 

ادراک در متقاعد سازی

یکی از مباحث اصلی در اصول اولیه متقاعد سازیدر ابتدا باید معنای ادراک را متوجه شویم. ادراک یعنی تفسیر ما از این واقعیتواقعیت های زیادی اتفاق می افتد. اما هرکدام از انسان‌ها برداشت و تفسیر مخصوص به خودشان را دارند.یعنی اگر ما می‌گوییم آب، ممکن است در ذهن شما لیوان آب ، آب استخر و یا هر چیز که مربوط به آب است شکل ‌گیرد. و ممکن است واقعیت این باشد که منظور ما از آب، آب معدنی بوده است. اما چون شما این مسئله را تفسیر نموده اید  آن را در لیوان آب و یا پارچ تصویر سازی کرده اید.گاهی ممکن است واقعیت اتفاق بیفتد اما ما برداشت مخصوص به خودمان را داشته باشیم.یعنی ممکن است طرف مقابل ما بحثی را مطرح نمایند که ما آن را به اشتباه تفسیر می‌کنیم و ادراک درستی از آن ماجرا نداریمبنابراین اتفاق افتاده این است که ما یک مذاکره را به راحتی از دست می دهیم.ممکن است این ادراک و این متقاعد سازی برای فرزندمان باشد و می خواهیم فرزندمان را متقاعد کنیم که کمتر از گوشی استفاده کند .پس ممکن است فرزندتان به شما بگوید من دوست دارم زیاد با گوشی کار کنم و زیاد از نظر شما این است که یعنی تمام وقت.در صورتی که ممکن است منظور فرزند شما از زیاد چندساعت باشد .این تفاوت ادراک باعث بروز مشاجره و به نتیجه نرسیدن ماجر است.در ابتدا به جای اینکه یک ماجرا را تفسیر کنیم می‌گوییم شاید ادراک ما درست نبوده است.پس سوال می‌پرسید تا مسئله شفاف‌تر شودو به جای اینکه قضاوت نمایید سوال می‌پرسید و زمانی که مسئله شفاف شود می‌توانیم به نتایج بسیار خوب دستیابی یابید.    

دنیای مطلوب در متقاعد سازی

دنیای مطلوب نیز یکی از مهمترین اصول اولیه متقاعد سازی است.دنیای مطلوب یعنی هر انسان از بدو تولد تا زمانی که این دنیا را ترک می‌کنند یک قصر رویایی در ذهن خود می سازد.در این قصر رویایی افراد، انسان‌ها، اشیا، آهنگ ها و لوازم وجود دارد که بسیار برای آن فرد گرانبهاست. دنیای مطلوب در متقاعد سازی نیز وجود دارد یعنی زمانی که شما می خواهید فرزند خود را متقاعد کنید ابتدا باید بدانید در دنیای مطلوب او چه چیزی وجود دارد.فکر کنید کسی به منزل شما می آید و می‌گوید این مبلمان به درد نمی‌خورد و بسیار زشت است اما چون انتخاب شما بوده است و شما آن را خریداری نموده اید باعث می شود که شما ناراحت شوید.بنابراین باید حواسمان به دنیای مطلوب باشد.آیا من مطلبی را که می گویم در دنیای مطلوب فرزندم وجود دارد یا خیر.مثال می‌زنم تا این مطلب کاملاً جا بیفتد فکر کنید فرزند شما به موسیقی خاصی گوش می‌دهدو شما آن موسیقی را دوست نداریدو زمانی که شما می‌خواهید با فرزندتان صحبت کنید و  او را متقاعد کنید به جای اینکه از آن آهنگ بد بگویید،در ابتدا به آن دنیای مطلوب احترام می گذارید.همین امر باعث ایجاد حس مثبت در فرزند شما خواهد شد.


با تشکر از استاد علیرضا کرمی، موسس و مدیر وبسایت ارتباط بیست و نویسنده کتاب آتش بس که افتخار نوشتن مقاله اصول اولیه متقاعد سازی را به وبسایت ما دادند

کنترل احساسات منفی

کنترل احساسات منفی

بعد از شناخت هیجانات و احساسات خود، مهمترین مساله این است که بدانیم چگونه بر هیجانات خود تسلط پیدا کنیم. در مقاله های گذشته در مورد تعریف هوش هیجانی، تعریف سه واژه احساسات، روحیه و هیجانات و چگونگی تاثیر هوش هیجانی (EQ) بر زندگی صحبت کردیم. در این مقاله قصد داریم در مورد کنترل احساسات منفی صحبت کنیم. 

شما هم تجربه کرده اید…

حتما شما هم تجربه کرده اید، روزی را که به هر دلیل با احساس خوبی همراه نبوده.صبح که از خواب بیدار شده اید و حس خوبی نداشته اید،با بی حوصلگی سوار ماشین می شوید و بخاطر حس بد، با دیگران بد رفتاری میکنید،در محل کار هم حستان کماکان در اتفاق افتادن مسائل بیشتر دخیل بوده. با همکاران بد رفتاری میکنید و با مدیرتان درست صحبت نمیکنید.خلاصه این حس بد باعث رویدادن یک روز بد برای شما می شود.بعضی از افراد، هر چند وقت یکبار این حس را تجربه می کنند و در نتیجه تجربه خوبی از آن روز در زندگی ندارند.بعضی دیگر صورت مساله را پاک میکنند. زمانی که همچین حسی به ایشان دست می دهد، آن ها در خانه می مانند و آن روز را پای تلویزیون یا موبایل به اتمام میرسانند.در این جا میخواهم بگویم که اگر هر اتفاقی در زندگی باعث بوجود آمدن حس منفی در شما شود، به راحتی و بدون پاک کردن صورت مساله، می توان آن را مدیریت کرد.کنترل احساسات منفی یعنی خدا حافظی با کار هایی که باعث می شود پشیمان شویم.

چرا کنترل احساسات منفی باید داشته باشیم؟

احساساتی مانند افسردگی، عصبانیت، حسادت، اضطراب، ترس و … در کل احساسات منفی در زندگی باعث می شود که چشممان را بر لحظات خوب و خوشی ها و زیبایی های زندگی ببندیم. لذا باید به ابزاری به نام کنترل احساسات منفی دسترسی داشته باشیم تا بتوانیم لحظات خوب زندگی را ببینیم و بخاطر از دست دادن عمر خود، حسرت نخوریم.  

کنترل احساسات منفی با یافته های روانشناسی

راه های مختلفی برای کنترل احساسات منفی وجود دارد از جمله

در این مقاله قصد دارم یک روش معرفی کنم که هم از لحاظ امکانات در هر حالتی بتوان از آن استفاده کرد و هم از همه مدل ها بیشتر جواب میدهد. فقط یک قلم نیاز دارید و تکه ای کاغذ… 

ریکاوری حالت قبلی یا بازسازی شناختی

 شاید کلمات رو قلمبه سلمبه ببینید اما مساله سختی نیست!برای این که به کلمات دنیای روانشناسی آسیبی نزنم این کلمات رو انتخاب کردم. مطمان باشید که سخت نیست.نمیخواهم توضیحاتی اضافی در مورد این روش ارائه بدهم،این روش توسط دو روانشناس به نام های آلبرت آلیس و ارن بک بصورت جدا گانه کشف شده است.تئوری اصلی این روش این است که باورهای غلط و دیدگاه های غیر صحیح باعث بوجود آمدن احساسات و هیجانات منفی میشود.بازخورد استفاده از این روش این بوده است که افرادی با هیجاناتی منفی از جمله استرس،عزت نفس کم، اضطراب به  آرامش رسیده اند و هیجانات مثبت را جایگزین احساسات منفی کرده اند.  در مقاله بعد بصورت کامل و دقیق به توضیح این روش برای کنترل احساسات می پردازیم

EQ

هیجانات چگونه بر زندگی ما تاثیر می گذارند؟

هیجانات قدرت این را دارند که بر روی توانایی های ما اثر بگذارند، اما این نکته را باید بررسی کنیم که آیا هیجانات و هوش هیجانی ( EQ ) بر هوش شناختی یا هوش کتابی (IQ) اثر میگذارند یا خود بصورت جداگانه هوشی متفاوت است؟

آیا هوش هیجانی با هوش شناختی یکی است؟

اولین  نکته که باید به آن توجه کنیم:این است که اگر هوش هیجانی ( EQ ) قسمتی از هوش شناختی (IQ) باشد، این انتظار می رود که کسی که بعنوان یک انسان باهوش شناختی (IQ) معرفی میشود، باید در مسائل هوش هیجانی نیز موفق باشد!اما بسیار میبینیم افرادی که در مدرسه و دانشگاه باهوش هستند،درس هایشان را با بهترین نمره ها قبول می شوند. شماره های دوستانش را حفظ میکند.

اما روابط خوب و با کیفیتی ندارند!

“یک پرفسور حواس پرت!” میتواند تصور یک فرد با هوش شناختی بالا اما هوش هیجانی ( EQ ) پایین را برای شما آسان تر کند.و دقیقا در طرف دیگر این ماجرا، شما افراد بسیاری را میشناسید که از لحاظ هوش شناختی (IQ) بهره کمتری دارد،اما توانایی این را دارد که رابطه های بسیار خوب و پایداری برقرار کند،قدرت همدلی بالایی دارد، به راحتی میتواند سر صحبت را باز کند و … 

رابطه ( EQ ) با (IQ)

هوش شناختی و هوش هیجانی دو نوع هوش مختلف هستند، که در کنار هم کار می کنند و داشتن هر کدام نشان دهنده وجود دیگری نیست! این دو نوع هوش، از یکدیگر جدا هستند، اما با هم کار میکنند.به این شکل که شخصی که هوش هیجانی بالایی دارد، ممکن است اجازه دهد احساساتش در استدلالات او تاثیر بگذارد.و البته در طرف مقابل، کسی که هوش شناختی بالایی دارد و از هوش هیجانی مناسبی برخوردار نیست، اقدرت کنترل احساسات را ندارد .به همین دلیل، نمیتواند برای استدلالاتش گوش شنوایی پیدا کند.  

شما این مثال را بسیار دیده اید:

برخی افراد هستند که برای اثبات دیدگاه هایشان به قدری عصبانی و مصمم هستند، که صحبت های دیگران را متوجه نمیشوند.اگر یک نفر سوالی در مورد دیدگاهشان بپرسد،به خاطر دخالت احساسات بر روند گوش دادن مؤثر، نمی توانند درست پاسخ دهند.همین مساله باعث می شود که یک انسان با هوش شناختی بالا، از موقعیت های مختلف بی بهره بماند. عصبانیت یک هیجان شدید است که معمولا فرد را از کنترل خارج میکند.اگر چه شاید عصبانیت بتواند در مورد موقعیت های حساس به شما هشدار های به موقعی دهد،اما نمیتواند به شما کمک کند که از این موقعیت ها به طور مناسب خارج شوید.در مقالات آینده حتما به این مساله خواهیم پرداخت که چگونه رفتاری داشته باشیم با هیجانات شدید.

ابر حریص

این داستان ( ابر حریص ) در مورد ابری صحبت می شود که بدون در نظر داشتن آینده عملی که انجام میدهد، حسادت میکند، طمع و حرص به خرج می دهد و در آخر متوجه اثر کار خودش می شود.

روزی روزگاری ابری بود که در آسمان یک سرزمین بسیار زیبا زندگی می کرد. او یک روز ابر های بزرگتر از خود را دید و خیلی به آن ها حسادت کرد، بنابراین تصمیم گرفت بخاطر این که بزرگتر شود و بیشتر رشد کند، نگذارد هرگز بارانی از او ببارد.

نتیجه حسادت

ابر این کار را کرد و به راستی بزرگ و بزرگتر شد! در حالی که سرزمینش داشت خشک می شد!ابتدا رودخانه ها خشک شدند!سپس مردم، حیوانات و گیاهان از بین رفتند! تا این که سرانجام کل آن سرزمین به یک بیابان بی آب و علف تبدیل شد!ابر اهمیت چندانی به این موضوع نداد اما او نمی دانست که زندگی برفراز یک بیابان چه عواقبی دارد؟در بیابان جایی وجود نداشت که او بتواند آب مورد نیاز خود را برای ادامه رشد از آن بدست بیاورد!بنابر این ابر به آرامی کوچک و کوچک تر شد و نمیتوانست هیچ کاری برای جلوگیری از کوچک شدن خود انجام دهد.سپس ابر به اشتباه خود پی برد و فهمید که حسادت و خودخواهی اش علت کوچک و کوچک شدنش بوده است! اما درست قبل از این که بخار شود، نسیم ملایمی شروع به وزیدن کرد.ابر آن قدر کوچک و کم وزن بود که باد او را با خود برد و به یک سرزمین زیبای دور رساند.جایی که ابر دوباره توانست به اندازه اولیه خود برسد.ابر از این ماجرا درس گرفت و کوچک و فروتن باقی ماند. اما به وقت باریدن آن قدر سخاوت داشت که سرزمین جدیدش حتی سبز تر از قبل شد و به همه مردم خود زیبا ترین رنگین کمان دنیا را بخشید. 

در جستجوی خنده

این داستان دو اژدها برای نجات شاهزاده سرزمینشان باید کمی خنده پیدا کنند! برای پیدا کردن شادی، تصمیم گیری می کنند به دور دست ها پرواز کنند.یکی از این اژدها ها بر تصمیم گیری خود مصمم ادامه میدهد ولی دیگری زود بر میگردد…این داستان به کودکان می آموزد تصمیم گیری های  خوبی داشته باشند، تصمیم های خود را ادامه دهند و بر روی آن ها پافشاری کنند.برای مطالعه داستان های بیشتر اینجا کلیک کنید.نکته آموزشی:

پافشاری روی تصمیمات خوب!

نکته اخلاقی:

بعضی اوقات که خیلی به هدف خود نزدیک شده ایم، صبر و تحمل خود را از دست می دهیم و تسلیم میشویم.

  روزی روزگاری شاهزاده خانوم سرزمین پریان بیمار بود.پزشکان نتوانستند بفهمند علت ناخوشی او چیست؟اما خوشبختانه دو اژدهای کوچک فهمیدند علت بیماری او چیست.

در واقع مشکل این بود که شاهزاده خانوم مدت ها بود که خنده ندیده بود و به همین دلیل بیمار شده بود.

بنابر این دو اژدهای کوچک به اطراف جهان سفر کردند و سعی کردند مقداری خنده پیدا کنند؛اما نتوانستند حتی یک خنده بیابند.بنابراین پرواز کردند و در جستجوی خنده به سیارات و ستاره ها سفر کردند.آن ها به دور دست ها عزیمت کردند ولی به هیچ موفقیتی دست پیدا نکردندسرانجام یکی از آن ها تصمیم گرفت برگردد تا لحظه مرگ شاهزاده که اژدها اطمینان داشت به زودی رخ خواهد داد، پیش او باشد.اما اژدهای دوم تصمیم گرفت به تلاش خود ادامه دهد.سرانجام در یکی از سیارات کوچک و تاریک که به سختی دیده می شد، به حقیقت جالبی دست یافت،همه خنده های جهان در آن جا در یک مهمانی جمع شده بودند!اژدها به آن ها گفت مشکل چیست و میلیون ها خنده بدون مکس موافقت کردند که او را در بازگشت همراهی کنند.به محض آن که اژدها بازگشت، و شاهزاده به آن همه خنده نگاه کرد و فورا شاد شد و سلامتی خود را بازیافت.اژدهای اول با دیدن این صحنه از ته دل شاد شدخدا را شکر کرد که دوستش بیشتر از او صبر داشته و توانسته با آوردن آن همه خنده شاهزاده خانوم را نجات بدهد.

کبریت و آدمک های پلاستیکی

در این داستان کوتاه تحت عنوان کبریت و آدمک های پلاستیکی، نویسنده در قالب داستان؛ احتیاط و اطاعت از پدر و مادر را به کودکان القا می کند، کافی است شما بعنوان پدر یا مادر این داستان را برای فرزند خود تعریف کنید.روزی روزگاری پسری بود که دوتا آدمک پلاستیکی شیطون داشت!روزی یکی از این آدمک ها جعبه کبریت قشنگی را توی آشپزخانه دید.با وجود آن که میدانست کبریت اسباب بازی نیست و می تواند خطرناک باشد، چند چوب کبریت از توی آن برداشت سپس موقعی که پسر خواب بود، آن ها را توی ماشینی که پسر خیلی دوست داشت پنهان کرد.روز بعد، پسر دو تا آدمک را پشت ماشین خود گذاشت و به حیاط رفت که بازی کند.ماشین پسر آمبولانس بود و چراغ داشت. او چراغ های ماشین را روشن و شروع به حرکت دادن آن ها کرد.بعد از چند دقیقه ناگهان کبریت ها بر اثر گرمای چراغ کوچک ماشین آمبولانس شعله ور شدند و ماشین آتش گرفت.خوشبختانه مادر پسر در همان نزدیکی بود و با دیدن آتش به کمک پسرش شتافت.پسر آسیبی ندید ولی قسمتی از ماشین بر اثر گرمای آتش سوخت و قسمتی از دست و پای آدمک های پلاستیکی نیز ذوب شد.پسر واقعا ترسید و فهمید که چرا مادرش هرگز به او اجازه نمیدهد با کبریت و چیز های خطرناک دیگر بازی کند.آدمک های پلاستیکی هم بعد از این ماجرا هر وقت میدیدند پسر میخواهد کار خطرناکی انجام دهد به او هشدار میدادند و به یادش می آوردند که بازیگوشی آن ها با کبریت چه بلایی بر سرشان آورده بود.

8 نکته برای تقویت روابط

۸ نکته برای ایجاد و تقویت روابط خوب

کارهای نسبتا کوچکی وجود دارند که معمولا کسی در ارتباطات خود به آن ها عمل نمی کند، اما در علوم ارتباطی – عصبی، بسیار زیاد به آن ها اهمیت داده می شود. در این مقاله قصد داریم ۸ کار کوچک ولی اثر گذار که در تقویت روابط ، به کار گرفتن آن ها بسیار مفید و مؤثر خواهد بود، بپردازیم[/av_textblock] علم NLP بعنوان یکی از مهمترین علومی که در خدمت ارتباطات قرار گرفته است، از اوائل دهه ۷۰ میلادی توسط ریچارد بندلر و جان گریندر مباحث ان ال پی ارائه شد.

مطالب این مقاله بر پایه آموزه های علم ان ال پی ارائه شده است. اولین مبحث در شروع ارتباط با فرد مورد نظر این است که بتوانیم از دید او نگاه کنیم.زمانی که شما تمرکز داشته باشید به مخاطب و بتوانید خودتون رو جای او بگذارید، میتوانید متوجه علایق مخاطب شوید.اگر توانستید علایق مخاطب را پیدا کنید و مخاطب در بیان شما، احترام به علایق خودش را ببیند، میتوانید تا حدی بر روی این رابطه حساب باز کنید. برای تقویت روابط ، مخاطب ما دغدغه هایی که در زندگی خود دارد را نسبتا بیشتر بر روی زبان می آورد.این ویژگی که در بین گفته های مخاطب، کلماتی که دغدغه ی ذهنی او را نشان می دهد، به ناخودآگاه انسان بر میگردد.حال این دغدغه می تواند:

  • علایق مخاطب باشد.
  • نیاز هایش باشد.
  • ترس هایش باشد.
  • چیزهایی باشد که به آن مجبور شده اند.
  • یا مباحثی از این قبیل

در تقویت روابط ، به کلمات مخاطب دقت کنید! چرا که بیان گر مدل ذهنی مخاطب است.

 

این که مخاطب ما کلی نگر است یا حزئی نگر به چه معناست؟

واضح است! به این معناست که مخاطب ما به مباحث چگونه نگاه میکنند؟ برای مثال بعد برای تقویت روابط ، از دیدن تضویر جنگل، یک انسان کل نگر می گوید:

خدای من چقدر درخت!

اما یک انسان جزء نگر می گوید:

من از دیدن این تصویر بخاطر بلوط های روی درخت بسیار لذت میبرم.

خب! دانستن این نوع  ارزیابی مخاطب، به چه درد ما میخورد؟

به راحتی میتوانیم ارتباطمان را با مخاطب محکم تر از قبل کنیم و به اصطلاح فردی باب میل مخاطب باشیم.با در اختیار قرار دادن اطلاعات مورد نیاز مخاطب، برای فهم مطالب ما کمتر انرژی مصرف میکند. لذا زمانی که با ما صحبت میکند، ذهن لذت میبرد و در نتیجه فرد بصورت ناخودآگاه از هم صحبتی با ما احساس خوشی میکند.از نگاه دانش NLP انسان ها از لحاظ برقراری ارتباط ، به سه دسته تقسیم می شوند.

  1. بصری یا بینایی
  2. سمعی یا شنوایی
  3. لمسی یا عاطفی

اگر ما توانستیم از نحوه بیان و استخدام کلمات مخاطب متوجه شویم که مخاطب ما از چه کانالی (چشم گوش یا لمس) ارتباط برقرار می کند، واضح است که به راحتی میتوانیم با او ارتباط برقرار و در متقاعد سازی او راحتر و بهتر عمل کنیم.در مقاله های آینده به اندازه کافی به این ۳ مقوله خواهیم پرداخت. الآن هم شما برای کسب اطلاعات بیشتر در این مورد میتوانید عبارت برقراری ارتباط از طریق NLP  را گوگل کنید و از نتایج بدست آمده استفاده کنیدهمانطور که در مقاله هماهنگی بیان کرده ایم، هماهنگ شدن با مخاطب است.هماهنگی در حیطه قسمت های مختلفی داریم که الآن میخواهیم در مورد هماهنگی زبان بدن صحبت کنیم. کافیست چشمانمان را باز کنیم و برای مخاطب نقش آیینه را بازی کنیم. اگر مخاطب تو نشست و پای چپ خود را روی پای دیگری گذاشت، شما باید چه کار کنید؟ نقش آیینه را داشته باشید. یعنی این که پای راست خود را روی پای چپ بگذارید. این کار در تقویت روابط بسیار مهم است.

در مراحل تقویت روابط، فقط حواستان باشد!

به نحوی این کار را انجام ندهید که مخاطب این کار را نسبت به خود بی احترامی و جسارت بپندارد.

این کار را تا چه حد باید انجام دهیم؟

این سؤال را میتوانیم به دو گونه پاسخ بدهیم:از نگاه کمی و از نگاه کیفی.این که هماهنگی با مخاطب چه حدی داره، میتوان گفت تا میتوانیم دقیق! دقت کنیم که چه زمانی مخاطب هوا را به ریه هایش میفرستد و جه زمانی بیرون میدهد.بله !  دقیقا باید به رم و بازدم مخاطب دقت کنیم و خودمان هم با دم و بازدم مخاطب هماهنگ شویم.اما این که تا چه موقعی باید این کار را ادامه دهیم،:با انجام این کار، مخاطب هم کم کم با ما همراه می شود و او نیز آیینه ما میشود. وقتی که شما در زبان بدنتون تغییر ایجاد میکنید، مخاطب نیز با شما تغییر میدهد.این حالت دقیقا موقعیت مطلوب ماست! در این زمان مخاطب به راحتی از شما تاثیر می پذیرد.واضح است که با به دست آوردن هدف مخاطب میتوانیم رابطه ای محکم بچینیم.ما میدانیم مخاطب از این رابطه چه میخواهد،خودمان او را با کلاممان به طرف خواسته اش هدایت میکنیمو مخاطب از برقراری ارتباط با ما حس خوبی پیدا میکند.سه جمله بالا مراحل یک ارتباط موثر را تشکیل میدهد که به تنهایی بسیار عالی و بازده ی برقراری ارتباط را بالا میبرد.باید با مخاطبمان هماهنگ شویم!همانطور که توضیحاتی در اصل پنجم در مورد هماهنگی دادیم، در اینجا میخواهیم در مورد همکلامی در بیان و نحوه بیان صحبت کنیم.در یک ارتباط مخصوصا با یک فرد جدید:

  • هماهنگی در سرعت بیان،
  • استخدام کلمات،
  • نحوه بیان کلمات،
  • و لحن کلمات

در تقویت روابط مهم است. برای اطلاع بیشتر در این موضوع پیشنهاد میکنم حتما مقاله هماهنگی و همرنگی را مطالعه کنید.

هر فردی در ذهن خود یک سری مسائل مطلوب دارد که برایش بسیار مهم است. دکتر ویلیام گلاسر در کتاب تئوری انتخاب این مبحث را  تحت عنوان دنیای مطلوب بیان کرده است. در قسمت جستجوی سایت میتوانید این کلمه رو سرچ کنید و به این مقاله دست پیدا کنید.اگر شما به دنیای مطلوب یا خواسته ها و علاقه مندی های یک فرد احترام گذاشتید، میتوانید به درون او نفوذ کنید و با هر بی احترامی به خواسته ها و امیال آن فرد یک قدم از برقراری ارتباط خوب دور شده اید.

داستان مسئولیت پذیری | آموزش مسئولیت پذیری با داستان تکلیف مهم

در این نوشته قرار است داستان در مورد مسئولیت پذیری بیان کنیم.این داستان از سری داستان هایی است که میتوان با آن به کودکانمان آموزش بدهیم چگونه مهارت های ارتباطی و متقاعد سازی بهتری داشته باشند.

نکته آموزشی:

مقاومت و ایستادگی برای انجام مسئولیت

نکته اخلاقی:

کسی که وظایف ظاهرا پیش پا افتاده و کم اهمیت زندگی را به خوبی انجام میدهد، از حس مسئولیت پذیری خوبی برخوردار است.

عذاب وجدانعزت نفس چیست

داستان مسئولیت پذیری ثریا

روزی که مسئولیت ها میان بچه ها تقسیم میشد، یکی از هیجان انگیزترین روزهای سال برای بچه ها محسوب میشد.این کار طی هفته اول بازگشایی مدارس انجام میگرفت. در این روز به هر دانش آموز مسئولیتی داده میشد که تا آخر سال تحصیلی باید آن را انجام میداد.مثل هر چیز دیگر بعضی مسئولیت ها جالبتر از بقیه بودند و بچه ها دوست داشتند یکی از آن ها نسیبشان شود.معلم، در هنگام تقسیم مسئولیت ها، دانش آموزانی را که سال پیش عملکرد بهتری داشتند، مورد توجه بیشتری قرار می داد.یکی از این دانش آموزان ثریا بود.او دختری مهربان و ساکت بود.که سال قبل به توصیه های معلم خوب گوش کرده بود.همه بچه ها می دانستند حق ثریاست که بهترین مسئولیت یعنی نگهداری از حیوان دست آموز را به عهده بگیرد.اما آن سال شگفتی بزرگی رخ داد!

به هر کدام از بچه ها یکی از کار های معمولی سپرده شد؛ مثلا:آماده کردن کلاس های درسی یا ضبط صوت، گفتن زمان، تمیز کردن تخته سیاه یا مراقبت از حیوانات خانگی و دست آموز.

اما مسئولیتی که بر عهده ثریا گذاشته شد، خیلی متفاوت بود!

به او جعبه کوچکی داده شد که توی آن مقداری شن ریزه و یک مورچه بود و با وجود آن که معلم تأکید کرد این مورچه خیلی خاص است، اما ثریا از این انتخاب معلم بسیار دلخور و ناراحت شد.اکثر همکلاسی های ثریا هم برای او متأسف شدند. آن ها او را دلداری دادند و به او گفتند که دادن آن مسئولیت به او کاملا ناعادلانه بوده است.حتی دوست ثریا هم، از دست معلم عصبانی شد و بعنوان اعتراض، ثریا را تشویق کرد به آن حشره خانگی بی اهمیت توجه چندانی نشان ندهد!اما ثریا که معلمش را خیلی دوست داشت، تصمیم گرفت با توجه و مراقبت خاص از آن مورچه بی اهمیت، به معلم خود نشان دهد با سپردن آن مسئولیت به او دچار اشتباه شده است.ثریا به خود گفت:

“من این مسئولیت کوچک و بی اهمیت را به چیزی بزرگ تبدیل می کند.”

بنابراین شروع به بررسی مورچه کوچولویش کرد و چیزهای زیادی را راجع به زیستگاه و رفتار این موجودات یاد گرفت و فهمید مورچه ها انواع گوناگونی دارند.او جعبه کوچک مورچه را عوض کرد و آن را در جعبه بزرگتری گذاشت تا راحتتر باشد. همچنین بهترین غذاهایی که مناسب مورچه بود را به او داد؛ به طوری که مورچه به حدی بزرگ شد که همه را متعجب ساخت.

در یکی از روزهای فصل بهار:

در یکی از روزهای فصل بهار، همه بچه ها توی کلاس نشسته بودند که مردی وارد شد که ظاهرش نشان میداد آدم مهمی باشد.معلم با حالتی هیجان زده گفت ایشان از طرف آموزش و پرورش هستند و آمده اند خبر جالبی به شما بدهند.اون آقا گفت: امروز نتایج رقابت ها اعلام شد و کلاس شما انتخاب شد تا مرا در فصل تابستان برای سفر به یک جنگل بارانیِ با صفا همراهی کند.در آن جا ما میخواهیم همه انواع حشرات را آزمایش کنیم. در بین تمام مدارس این منطقه، بدون شک مدرسه شما در نگهداری از مورچه ای که به آن ها سپرده شده بود، بهتر از همه عمل کرد.

تبریک میگویم، شما دستیاران فوق العاده ای هستید.

آن روز مدرسه سرشار از شادی و خوشحالی بود!همه به معلم تبریک گفتند که آن ها را وارد آن مسابقه کرده بود و از ثریا تشکر کردند که بسیار مسئولانه و با صبر و پشتکار عمل کرده بود.از این ماجرا همه بچه ها یاد گرفتند که حتی در کوچکترین مسئولیت ها باید با جدیت و علاقه کار کنند و بدون شک، این ثریا بود که بیش از همه خوشحال بود. کسی که بارها و بارها با خودش گفته بود من این مسئولیت کوچک و بی اهمیت را به چیزی بزرگ تبدیل میکند